، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

یدونه دختر مامان وبابا

اتاق دخترم

  عزیزم اینم از اتاق شما ایشالا که به سلامتی دنیا بیای و توی اتاقت بازی کنی و از وسایلت استفاده کنی  این فیلم اتاقت عزیزم  src=" http://up.toca.ir/images/m2tkf9rwhp7c3jg06s4.mp4 " border="0" alt="UPin.ir" /> اینم چندتا عکس بقیه عکسا توی ادامه مطلب   پشت آینه میز آرایش اینم لباسای توی خونه دخترم ویترین کشوهای ویترینت کشوهای تختت اینم کیک پوشکیت که خودم درستیدم استیکر بالای تختت   ...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر

سلام عزیزم امروز روز زن و روز مادر بود .به لطف وجود تو امسال منم مادر شدم . عزیزم امسال نسبت به سالهای قبل یه زیبایی دیگه داشت و اونم فقط تو بودی عزیزم ایشالا سال دیگه تو بغلمی. امشب رفتم دکتر تا همه چیز چک بشه و کادوی شما رو هم گرفتم و اونم صدای قلب کوچیکت بود عزیزم . از حال خودم بگم که مامانی این روزا خیلی روبراه نیست و شبا نمیتونم بخوابم و پاهام درد میکنه و سخت میتونم کارهای عادی روز مره رو انجام بدم .اما  تحمل همه اینا وقتی فکر میکنم تا ٧ هفته دیگه پیشمی برام راحتتر میشه . کاش الان توی  بغلم بودی روزها خیلی سخت داره میگذره برام و اینو هیچکس جز خودم نمیفهمه ...
16 ارديبهشت 1392

32 هفته و سومین سونوگرافی

سلام دخترکم عشق مامانی عزیزم  دیشب دوباره رفتم سونو تا ببینمت آخه خیلی دلم برات تنگ شده بود .  دیشب  برای اولین بار بابایی هم تونست بیاد توی اتاق تا تورو ببینه قلب کوچولوت اینقدر تند تند میزد مثل یه گنجیشک برای بابایی هم جالب بود که قلبت اینقدر واضح حرکتش معلوم بود ولی زیاد خودت معلوم نبودی و درست نتونستم ببینمت اما مهم این بود که سالم بودی خداروشکر. وزنت هم ١٨٣٠ g بود که خداروشکر اون هم خوب بود و خانوم دکتر گفته همه چیز خوبه و تاریخ اومدنت رو همون 4 تیر زد خداروشکر جفت هم بالا رفته بود. ایشالا سالم و سلامت دنیا بیای عزیزم. این هم یه مقاله برای جنین در هفته 32 ((( کودک شما چگونه تغییر می کند؟ ا...
9 ارديبهشت 1392

30 هفته و 6 روز

سلام دختر مامان .عزیزم الان شما ٣٠ هفته و ٦ روزه که توی وجودمی یعنی تقریبا حدود ٧ ماه و ١ هفته سن داری خوشگلم باورم نمیشه کمتر از ١٠ هفته ی دیگه میتونم بغلت بگیرم و ببوسمت عزیزم بیصبرانه منتظر اون لحظه هستم گه گرمای بدنت رو حس کنم و روی گلت رو ببوسم   بابایی هم این روزا خیلی باهات صحبت میکنه تو هم که دائم براش عشوه میریزی و قر میدی اون تو گاهی  نمیدونم داری چیکار میکنی که اینقدر محکم به مامانی ضربه میزنی. دیگه خریدات تموم شد و میخوایم کم کم اتاقت رو بچینیم .دیشب با بابایی پرده ی اتاقت رو عوض کردیم آخه پرده قبلی به وسایلت نمیومد برای همین عوضش کردین و رنگ یاسی برداشتیم با گلای بنفش. عزیزم نمیدونی چقدر لحظه ها دارن ...
2 ارديبهشت 1392
1